۲۹۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۹۲۷

دب چه چاره‌کند چون فضول افتد
بجای عذر دل آورده‌ام قبول افتد

به خاک خفت درتن ره هزار قافله اشک
مبادکس به غبار دل ملول افتد

ترحم است برآن طایر شکسته قفس
که همچو شمع پرافشانی‌اش به نول افتد

ستم به وجد دل از ضبط ناله نتوان کرد
چو نغمه ختم شود ضرب بر اصول افتد

به‌کارگاه هوس از ستم شریکی چند
قیامت است‌که آتش به دشت غول افتد

ز آب دیده گرفتم عیار شیب و شباب
که هر چه ‌گل ‌کند از ابر بر فصول افتد

خرد ودیعت اوهام برنمی‌دارد
به رنج بار امانت مگر جهول افتد

چو موج ‌گوهرم از دل ‌گذشتن آسان نیست
چو رشته خورد گره‌ کوتهی به طول افتد

سری کشیده‌ای آمادهٔ گریبان باش
به پایه‌ای نرسیدی که بی‌نزول افتد

مباز بیدل از اوهام نقد استغنا
مرادکوکه‌کسی در غم حصول افتد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۲۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۲۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.