۳۳۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۵۶۸

ای جانِ لَطیف و ای جهانم
از خوابِ گِرانْت بَرجَهانم

بی‌شَرم و حَیا کُنم تقاضا
دانی که غَریم‌‌ بی‌اَمانم

گَر بر دلِ تو غُبار بینم
از اشکِ خودشْ فُرونِشانم

ای گُلْبُنِ جان برایِ مَجْلِس
بِگْرفته اَمَت که گُل فَشانم

یک بوسه بِدِه که اَنْدَرین راه
من باجِ عَقیقْ می‌سِتانم

بسیار شب است کَنْدَرین دشت
من از پِیِ باجْ راهْبانم

شب نَعْره زَنَم چو پاسْبانان
چون طالِبِ باجِ کاروانم

هم خانه گُریخت از نَفیرم
همسایه گِریست از فَغانم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵۶۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۶۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.