۲۷۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۲۳

سادگی دل را اسیر فکرهای خام داشت
تا تحیر بود در آیینه عکس آرام داشت

گر نمی‌بود آرزو تشویش جانکاهی نبود
ماهیان را تشنهٔ قلاب حرص کام داشت

از ادای ابرویت لطف نگه فهمیده‌ایم
این کمان رنگ فریب از روغن بادام داشت

دل نه امروز از صفا فال صبوحی می‌زند
درکدورت نیز این آیینه عیش شام داشت

ما ز خودداری عبث خون طلبها ربختیم
در صدای بال بسمل عافیت پیغام داشت

دل مصفاکردن از بشم به طوف جلوه برد
آینه بر دوش حیرت جامهٔ احرام داشت

بی‌پر و بالی تپش فرسوده پرواز نیست
هرکسی ایجا به قدر عاجزی آرام داشت

در نقاب اشکم آخرحسرت دل قطره زد
رنگ صهبا پای گردیدن به طبع‌ جام داشت

چون‌ عرق زین ‌نقد ایثاری‌ که‌ آب ‌است‌ از حیا
ما اداکردیم هرکس از خجالت وام داشت

بس که بیدل بر طبایع حرص شهرت غالب است
جانکنیها سنگ هم در آرزوی نام داشت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۲۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۲۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.