۲۹۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۱۵

ز بس که معنی مکتوب عشق پیچش داشت
زبان خامهٔ ما هر چه‌ گفت لغزش داشت

سحاب مزرعهٔ رنگ ما و من دیدم
نه‌سن بود نه‌مینا، شکست نازش‌داشت

هزارگل ز چمن رفت و باز برگردید
بهار رنگ چه مقدار ذوق‌ گردش داشت

به یک نظر دو جهان از عدم برآوردی
گشاد آن مژهٔ ناز این چه‌کاوش داشت

از بن چمن به چه شوخی‌ گذشته‌ای امروز
که رنگ شرم تو از بوی‌ گل‌ تراوش داشت

تغافل تو به نقد دماغ صرفه ندید
وگرنه دل هوس یک دو ناله ارزش داشت

به حیرتم چه فسون خواند عجزبسمل من
که جای‌ خون‌، دم‌ شمشیر یار ریزش داشت

منم‌که بیخبر از آستان دل ماندم
ز دیر و کعبه ‌مگو، سنگ‌هم ‌پرستش داشت

به جز خیال خزان هیچ نیست رنگ بهار
که غنچه ازپررنگ شکسته بالش داشت

هزار شمع به یک حرف داغ شد بیدل
که‌این بساط هوس آنچه داشت‌کاهش داشت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۱۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.