۳۱۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۸۹

ز انقلاب جسم‌، دل بر ساز وحشت هاله نیست
سنگ هرچند آسیا گردد، شرر جواله نیست

درگلستانی که داغ عشق منظور وفاست
جز دل فرهاد و مجنون هر چه‌ کاری لاله نیست

پرتو هر شمع‌، در انجام‌، دودی می‌کند
کاروان ‌گر خود همه رنگ است‌، بی‌دنباله نیست

عذر مستان گر فسون سامری باشد چه سود
محتسب خرکره است‌، ای بیخودان‌گوساله نیست

از غبار کسوت آزاداند مجنون‌طینتان
غیر طوق قمری اینجا یک‌ گریبان هاله نیست

صورت دل بسته‌ایم‌، از شرم باید آب شد
هیچ تدبیری حریف انفعال ژاله نیست

سرمه‌ جوشانده‌ ست ‌عشق‌ ، از ما تظلم‌ حرف ‌کیست
در نیستانی ‌که آتش دیده باشد ناله نیست

هرکجا جوش جنون دارد تب سودای عشق
بیدل این‌نه آسمان سرپوش یک تبخاله نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۸۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۹۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.