۳۴۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۸۲

راحت‌ کجاست گر دلت‌ از خویش رسته نیست
درآتش است نعل سپندی‌که جسته نیست

جز وحشت از متاع جهان برنداشتیم
بر ما مبند تهمت باری ‌که بسته نیست

دیوانهٔ تصرف دشت محبتم
خاری نیافتم‌که به پایی شکسته نیست

صد رنگ جیب غنچه وگاب واشکافتیم
رنگینیی به الفت دلهای خسته نیست

افسون حیرتم ز تو قطع نظر نکرد
پیچیده است رشتهٔ سازم‌ گسسته نیست

افسردگی به شعلهٔ همت چه می‌کند
خورشید زبر خاک هم از پا نشسته نیست

دل جمع‌ ‌کن‌، به حاصل اسباب پر مناز
گل را حضورغنچه درآغوش دسته نیست

در کارخانه‌ای ‌که شکست آب و رنگ اوست
کار دگر چو بستن دل دست بسته نیست

بیدل به طبع بیخود‌ی‌ات بوی راحتی‌ست
رنگی‌شکسته‌ای‌که به‌رنگ شکسته نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۸۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۸۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.