۲۷۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۳۰

صفای حال ما مغشوش رنگیست
عدم ‌را نام هستی سخت ننگیست

ز قید سخت جانیها مپرسید
شرار ما قفس فرسوده سنگیست

به هر جا بال عجز ما گشودند
پر پرواز نقش پای لنگی ‌ست

نواهایی که دارد ساز زنجیر
ز شست شهرت‌مجنون خدنگیست

جهان گرد سویدای که دارد
ز داغ لاله این صحرا پلنگیست

سراپا بالم و از عجز طاقت
چوگل پروازم از رنگی به رنگیست

چو شمع از فکر هستی می‌گدازم
بغل واکردن جیبم نهنگیست

شکستن شاقی بزم است هشدار
می و‌ مینا و جام اینجا نرنگیست

جهان ‌، جنس بد و نیکی ندارد
تویی سرمایه ‌هر جا صلح‌ و جنگیست

به یکتایی طرف‌گردیدنت چند
خیال‌اندیشی آیینه زنگیست

نواپروردهٔ عجزیم بیدل
درین دریا خم هر موج چنگیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۲۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۳۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.