۳۲۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۷۶

شوخی که جهان‌ گرد جنون نظر اوست
از آینه تاکنج تغافل سفر اوست

تمکین چقدر منفعل طرز خرام است
نه قلزم امکان، عرق یک گهر اوست

دیوانه و عاقل همه محو است در اینجا
از هرچه خبر یافته‌ای بیخبر اوست

هرچندکه عنقا، ز خیال تو برون است
هر رنگ‌که داری به نظر نقش پر اوست

ای گل چمن حیرت عریانی خود باش
این جامهٔ رنگی‌ که تو داری به ‌بر اوست

دل شیفتهٔ دیر و حرم شد چه توان ‌کرد
بنگی‌ست درین نسخه که اینها اثر اوست

تمثال به‌ غیر از اثر شخص چه دارد
خوش باش‌که خود را تو نمودن هنر اوست

دارند حریفان خرابات حضورش
جام می رنگی‌که پری شیشه‌گر اوست

از ظاهر و مظهر مفروشید تخیل
خورشید قدم آنچه ندارد سحر اوست

زین بیش‌، عیار من موهوم مگیرید
دستی‌که به خود حلقه‌کنم درکمر اوست

بیدل مگذر از سر زانوی قناعت
این حلقه به هرجا زده باشی به در اوست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۷۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۷۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.