۵۲۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۵۴۸

رویِ تو چو نوبَهار دیدم
گُل را زِ تو شَرمسار دیدم

تا در دلِ من قَرار کردی
دل را زِ تو‌‌ بی‌قَرار دیدم

من چَشم شُدم همه چو نرگس
کانْ نَرگسِ پُرخُمار دیدم

در عشق رَوَم که عشق را من
از جُمله بَلا حِصار دیدم

از مُلْکِ جهان و عیشِ عالَم
من عشقِ تو اختیار دیدم

خود مُلْک توییّ و جانِ عالَم
یک بود و مَنَش هزار دیدم

من مُردم و از تو زنده گشتم
پس عالَم را دو بار دیدم

ای مُطرب اگر تو یار مایی
این پَرده بزَن که یار دیدم

در شهرِ شما چه یارْ جویَم؟
چون یاریِ شهریار دیدم

چون در بَرِ خود خوشَش فَشُردم
آیینِ شِکَرفَشار دیدم

چون بَستم من دَهانِ زِ گفتن
بَسْ گفتنِ‌‌ بی‌شُمار دیدم

چون پایْ نَمانْد اَنْدَر این رَهْ
من رفتنِ راهْوار دیدم

سَر دَرنکَشم زِ ضُر که‌‌ بی‌سَر
سَرهایِ کُلاهْدار دیدم

بس کُن که مَلول گشت دِلْبَر
بر خاطِر او غُبار دیدم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵۴۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.