۲۶۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۳۲

نه دیر مانع و نی‌کعبه حایل افتادست
ره خیال تو در عالم دل افتادست

فسون عشق به جام نیاز، ناز چه ریخت
که حسن سرکش و آیینه غافل ‌افتادست

حساب سایه و خورشید تا ابد باقیست
ادب‌پرستی و دیدار مشکل افتادست

چه وانمایدم این هستی عدم تمثال
ندیدن آینه‌ای در مقابل افتادست

در آن مقام‌ که عدل ‌کرم به عرض آید
بریدنیست زبانی که سایل افتادست

ترددی ‌که در او مزد راحت است‌ کجاست
نفس در آتش پرواز بسمل افتادست

ز بس غبار که دارد طبیعت امکان
سفینه در دل دریا به ساحل افتادست

بلای‌ کج روی‌ات را کسی چه چاره‌ کند
که هرزه‌گردی‌ و رختت به منزل افتادست

چگونه حسن به صد رنگ جلوه نفروشد
که جای آینه در دست او دل افتادست

به آن بضاعت عجزم که گاه بسمل من
به جای خون عرق از تیغ قاتل افتادست

به‌ کلفت دل مأیوس من ‌که پردازد
هزار آینه زین رنگ درگل افتادست

کدام ناله‌، چه دل‌، بیدل آن قدر دانم
که حیرتی به خیالی مقابل افتادست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۳۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.