۲۸۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۵۴۷

من با تو حَدیثْ‌‌ بی‌زبان گویم
وَزْ جُمله حاضرانْ نَهان گویم

جُز گوشِ تو نَشْنَود حَدیثِ من
هر چند میانِ مَردمان گویم

در خوابْ سُخَن نه‌‌ بی‌زبان گویند؟
در بیداریْ من آنچُنان گویم

جُز در بُنِ چاه می‌نَنالَم من
اسرارِ غَمِ تو‌‌ بی‌مَکان گویم

بر رویِ زمین نِشَسته باشم خوش
اَحْوالِ زمینْ بر آسْمان گویم

معشوق‌‌‌ هَمی‌شود نَهان از من
هر چند عَلامَت نشان گویم

جان‌‌‌هایِ لَطیف در فَغان آیند
آن دَمْ که من از غَمَت فَغان گویم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵۴۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۴۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.