۱۲۹۷ بار خوانده شده

دیگران کاشتند و ...

شاه انوشیروان به موسم دی
رفت بیرون ز شهر بهر شکار

در سر راه دید مزرعه‌ای
که در آن بود مردم بسیار

اندر آن دشت پیرمردی دید
که گذشته است عمر او ز نود

دانهٔ جوز در زمین می‌کاشت
که به فصل بهار سبز شود

گفت کسری به پیرمرد حریص
که: «چرا حرص می‌زنی چندین؟

پایهای تو بر لب گور است
تو کنون جوز می‌کنی به زمین

جوز ده سال عمر می‌خواهد
که قوی گردد و به بار آید

تو که بعد از دو روز خواهی مرد
گردکان کشتنت چه کار آید؟»

مرد دهقان به شاه کسری گفت:
« مردم از کاشتن زیان نبرند

دگران کاشتند و ما خوردیم
ما بکاریم و دیگران بخورند»
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:تصنیف مرغ سحر
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.