۳۵۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۵۳۲

بیا تا عاشقی از سَر بگیریم
جهانِ خاک را در زَر بگیریم

بیا تا نوبهارِ عشقْ باشیم
نَسیم از مُشک و از عَنْبَر بگیریم

زمین و کوه و دشت و باغ و جان را
همه در حُلِّه اَخْضَر بگیریم

دُکانِ نِعْمَت از باطِن گُشاییم
چُنینْ خو از درختِ تَر بگیریم

زِ سِر خوردنْ درخت این بَرگ و بَر یافت
زِ سِرّ خویشْ بَرگ و بَر بگیریم

زِ دل رَه بُرده‌اند ایشان به دِلْبَر
زِ دلْ ما هم رَهِ دِلْبَر بگیریم

مُسلمانی بیاموزیم از وِیْ
اگر آن طُرّه کافَر بگیریم

دلی دارد غَمَش چون سنگِ مَرمَر
ازان مَرمَر دو صد گوهر بگیریم

چو جوشَد سنگِ او هفتاد چَشمه
سَبو و کوزه و ساغَر بگیریم

کَمینه چَشمه‌‌‌‌اش چَشمی‌‌‌‌ست روشن
که ما از نورِ او صد فَر بگیریم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵۳۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.