۴۵۲ بار خوانده شده

حکایت شمارهٔ ۱۱

طفل بودم که بزرگی را پرسیدم از بلوغ گفت در مسطور آمده است که سه نشان دارد یکی پانزده سالگی و دیگر احتلام و سیّم بر آمدن موی پیش اما در حقیقت یک نشان دارد:
بس آنکه در بند رضای حق جلّ وعلا بیش از آن باشی که در بند حظّ نفس خویش و هر آن که درو این صفت موجود نیست به نزد محققان بالغ نشمارندش

به صورت آدمی شد قطره آب
که چل روزش قرار اندر رحم ماند

و گر چل ساله را عقل و ادب نیست
به تحقیقش نشاید آدمی خواند

هنر باید که صورت میتوان کرد
به ایوان‌ها در از شنگرف و زنگار

به دست آوردن دنیا هنر نیست
یکی را گر توانی دل به دست آر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:حکایت شمارهٔ ۱۰
گوهر بعدی:حکایت شمارهٔ ۱۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.