۴۱۹ بار خوانده شده

حکایت شمارهٔ ۷

یکی را شنیدم از پیران مربی که مریدی را همی‌گفت ای پسر چندان که تعلق خاطر آدمی زاد به روزیست اگر به روزی ده بودی به مقام از ملائکه در گذشتی

روانت داد و طبع و عقل و ادراک
جمال و نطق و رای و فکرت و هوش

کنون پنداری ای ناچیز همت
که خواهد کردنت روزی فراموش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:حکایت شمارهٔ ۶
گوهر بعدی:حکایت شمارهٔ ۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.