۱۱۱۸ بار خوانده شده

حکایت شمارهٔ ۵

جوانی چست لطیف خندان شیرین زبان در حلقه عشرت ما بود که در دلش از هیچ نوعی غم نیامدی و لب از خنده فراهم. روزگاری برآمد که اتفاق ملاقات نیوفتاد، بعد از آن دیدمش زن خواسته و فرزندان خاسته و بیخ نشاطش بریده و گل هوس پژمرده. پرسیدمش چه گونه‌ای و چه حالتست؟ گفت تا کودکان بیاوردم دگر کودکی نکردم.

چون پیر شدی ز کودکی دست بدار
بازی و ظرافت به جوانان بگذار

طرب نوجوان ز پیر مجوی
که دگر ناید آب رفته به جوی

دور جوانی به شد از دست من
آه و دریغ آن زمن دل فروز

پیر زنی موی سیه کرده بود
گفتم ای مامک دیرینه روز

موی به تلبیس سیه کرده گیر
راست نخواهد شدن این پشت کوز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:حکایت شمارهٔ ۴
گوهر بعدی:حکایت شمارهٔ ۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.