۱۱۹۷ بار خوانده شده

حکایت شمارهٔ ۱۲

خطیبی کریه الصوت خود را خوش آواز پنداشتی، و فریاد بیهده برداشتی. گفتی نعیب غراب البین در پرده الحان اوست. یا آیت اِنَّ انکر الاصوات در شأن او.

اذا نهق الخطیب ابو الفوارس
له شغب یهد اصطخر فارس
مردم قریه به علت جاهی که داشت، بلیتش می کشیدند، و اذیتش را مصلحت نمی دیدند. تا یکی از خطبای آن اقلیم که با او عداوتی نهانی داشت، باری به پرسش آمده بودش. گفت: تو را خوابی دیده ام خیر باد. گفتا: چه دیدی؟ گفت: چنان دیدمی که تو را آواز خوش بود، و مردمان از انفاس تو در راحت.
خطیب اندرین لختی بیندیشید و گفت: این مبارک خواب است که دیدی که مرا بر عیب خود واقف گردانیدی، معلوم شد که آواز ناخوش دارم و خلق از بلند خواندن من در رنج، توبه کردم کزین پس خطبه نگویم مگر به آهستگی.

از صحبت دوستی برنجم
کاخلاق بدم حسن نماید

عیبم هنر و کمال بیند
خارم گل و یاسمن نماید

کو دشمن شوخ چشم ناپاک
تا عیب مرا به من نماید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:حکایت شمارهٔ ۱۱
گوهر بعدی:حکایت شمارهٔ ۱۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.