۴۷۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۵۱۸

من آن ماهَم که اَنْدَر لامَکانَم
مَجو بیرون مرا در عینِ جانَم

تو را هر کَس به سویِ خویش خوانَد
تو را منْ جُز به سویِ تو نَخوانَم

مرا هم تو به هر رَنگی که خوانی
اگر رَنگینْ اگر نَنگینْ نَدانَم

گَهی گویی خِلاف و‌‌ بی‌وَفایی
بلی تا تو چُنینیْ من چُنانَم

به پیشِ کور هیچم من چُنانَم
به پیشِ گوشِ کَر من‌‌ بی‌زَبانَم

گِلابه چند ریزی بر سَرِ چَشم؟
فُروشو چَشمْ از گِل من عِیانَم

لباس و لُقمه‌اَت گِل‌‌‌های رنگین
تو گِل خواری نَشایی میهمانَم

گُل است این گِلْ در او لُطفی‌‌‌‌ست بِنْگَر
چو لُطفِ عارَیت را واسِتانَم

منْ آبِ آب و باغِ باغَمْ ای جان
هزاران اَرْغَوان را اَرْغَوانَم

سُخَن کَشتیّ و مَعنیْ همچو دریا
دَرآ زوتَر که تا کَشتی بِرانَم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵۱۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.