۲۸۷ بار خوانده شده

حکایت شمارهٔ ۹

در عقد بیع سرایی متردّد بودم، جهودی گفت: آخر من از کدخدایان این محلتم. وصف این خانه چنانکه هست از من پرس، بخر که هیچ عیبی ندارد. گفتم: بجز آن که تو همسایه منی

خانه ای را که چون تو همسایه است
ده درم سیم بد عیار ارزد

لکن امیدوار باید بود
که پس از مرگ تو هزار ارزد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:حکایت شمارهٔ ۸
گوهر بعدی:حکایت شمارهٔ ۱۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.