۱۳۰۸ بار خوانده شده

حکایت شمارهٔ ۵

جالینوس ابلهی را دید دست در گریبان دانشمندی زده و بی حرمتی همی‌کرد گفت اگر این نادان نبودی کار وی با نادانان بدین جا نرسیدی.

دو عاقل را نباشد کین و پیکار
نه دانایی ستیزد با سبکسار

اگر نادان به وحشت سخت گوید
خردمندش به نرمی دل بجوید

دو صاحبدل نگهدارند مویی
همیدون سرکشی و آزرم جویی

و گر بر هر دو جانب جاهلانند
اگر زنجیر باشد بگسلانند

یکی را زشت خویی داد دشنام
تحمل کرد و گفت ای خوب فرجام

بتر زانم که خواهی گفتن آنی
که دانم عیب من چون من ندانی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:حکایت شمارهٔ ۴
گوهر بعدی:حکایت شمارهٔ ۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.