۴۶۷ بار خوانده شده

حکایت شمارهٔ ۳۹

این حکایت شنو که در بغداد
رایت و پرده را خلاف افتاد

من و تو هر دو خواجه تا شانیم
بنده بارگاه سلطانیم

تو نه رنج آزموده‌های نه حصار
نه بیابان و باد و گرد و غبار

تو بر بندگان مه رویی
با غلامان یاسمن بویی

گفت من سر بر آستان دارم
نه چو تو سر بر آسمان دارم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید
Avatar نقش کاربری
فاطمه زندی

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:حکایت شمارهٔ ۳۸
گوهر بعدی:حکایت شمارهٔ ۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.