۲۰۲۲ بار خوانده شده

حکایت شمارهٔ ۳۰

یکی را از برزگان بادی مخالف در شکم پیچیدن گرفت و طاقت ضبط آن نداشت و بی اختیار از او صادر شد گفت ای دوستان مرا در آنچه کردم اختیاری نبود و بزهی بر من ننوشتند و راحتی به وجود من رسید شما هم به کرم معذور دارید.

شکم زندان بادست ای خردمند
ندارد هیچ عاقل باد در بند

چو باد اندر شکم پیچد فرو هل
که باد اندر شکم بارست بر دل

حریف ترشروی ناسازگار
چو خواهد شدن دست پیشش مدار
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:حکایت شمارهٔ ۲۹
گوهر بعدی:حکایت شمارهٔ ۳۱
نظرها و حاشیه ها
بدون نام
۱۴۰۰/۱۲/۱۷ ۱۲:۴۵

قشنگ بود