۱۳۵۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۴۹۹

بیا، کَزْ عشقِ تو دیوانه گشتم
وَگَر شهری بُدَم، ویرانه گشتم

زِ عشقِ تو زِ خان و مان بُریدم
به دَردِ عشقِ تو، هم خانه گشتم

چُنان کاهِل بُدم، کان را نگویم
چو دیدم رویِ تو، مَردانه گشتم

چو خویشِ جانِ خود، جانِ تو دیدم
زِ خویشانْ بَهرِ تو بیگانه گشتم

فَسانه‌‌‌یْ ‌عاشقان خوانْدم شب و روز
کُنون در عشقِ تو افسانه گشتم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۹۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۰۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.