۳۴۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۰۴

میی‌که شوخی رنگش جنون افلاک است
به خاتم قدح ما نگین ادراک است

خمیر قالب من بود لای خم‌ کامروز
کسی که ریشه دوانید در دلم تاک است

مریز آب رخ سعی جز به قدر ضرور
که سیم‌ و زر ز فزونی ودیعت خاک است

فروغ جوهر هرکس به قدر همت اوست
به چشم آتش اگر سرمه‌ای است خاشاک است

ز صیدگاه تعلق همین سراغت بس
که هرکجا دلی آویخته ا‌ست فتراک است

نگه ز دیده ی ما پرتوی نداد برون
چراغ آینه از دودمان امساک است

دلم به الفت ناز و نیاز می‌لرزد
که رنگ جلوه حریرست ودیده نمناک است

جهان ز بسکه نجوم غبار دل دارد
نگاه از مژه بیرون نجسته در خاک است

تپید‌ن آینهٔ ماست ورنه زین دریا
حساب موج به یک آرمیدنش پاک است

به غیر وهم ذکر چیست مانعت بیدل
تو پر فشانی و از ششجهت قفس چاک است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۰۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۰۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.