۳۲۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۲۷

رفتن عمر ز رفتار نفسها پیداست
وحشت موج‌ ، تماشای خرام دریاست

گردبادی که به خود دودصفت می پیچد
نفس سوختهٔ سینهٔ چاک‌ صحراست

جوهر آینه افسرده ز قید وطن است
عکس راگرد سفرآب رخ نشو و نماست

ازگهر موج محال است تراود بیرون
گره تار نظر چشم حیاپیشهٔ ماست

قطع سررشتهٔ پرواز طلب نتوان‌کرد
بال اگر سلسله کوتاه کند ناله‌ رساست

نرگس مست تو را در چمن حسن ادا
می شوخی همه در ساغر لبریز حیاست

بس که بی‌آبله گامی نشمردم به رهت
آب آیینه ز نقش قدمم چهره‌گشاست

اعتبار به خود آتش زدنم سهل مگیر
قد شمع از همه‌کس یک سر و گردن بالاست

ای تمنا مکن از خجلت جولان آبم
عمرها شد چوگهر قطرهٔ من آبله‌پاست

هیچکس نیست زباندان خیالم بیدل
نغمهٔ پرده دل از همه آهنگ جداست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۲۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۲۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.