۲۵۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۹۷

آیینهٔ دل داغ جلا ماند و نفس سوخت
فریاد که روشن نشد این آتش و خس سوخت

واداشت ز آزادی‌ام الفتکدهٔ جسم
پرواز من از گرمی آغوش قفس سوخت

آهنگ رحیل از دو جهان دود برآورد
این قافله را شعلهٔ آواز جرس سوخت

سرمایه در اندیشهٔ اسباب تلف شد
آه از نفسی چند که در شغل هوس سوخت

از پستی همت نرسیدیم به عنقا
پرواز بلندی به ته بال مگس سوخت

گر خواب عدم بر دو جهان شام گمارد
دل نیست چراغی که توان بر سر کس سوخت

پا آبله کردیم دگر برگ طلب کو
بیدل عرق سعی در این پرده نفس سوخت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۹۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۹۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.