۵۷۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۴۷۷

از اوَّلِ امروز چو آشفته و مَستیم
آشفته بگوییم، که آشفته شُدسْتیم

آن ساقیِ بَدمَست که امروز دَرآمَد
صد عُذر بِگُفتیم، وَزان مَستْ نَرَستیم

آن باده که دادی تو و این عقلْ که ما راست
مَعْذور‌‌ هَمی‌‌دار، اگر جامْ شِکَستیم

امروزْ سَرِ زُلفِ تو مَستانه گرفتیم
صد بار گُشادیمَش و صد بار بِبَستیم

رِنْدانِ خَرابات بِخوردند و بِرَفتند
ماییم که جاوید بِخوردیم و نِشَستیم

وَقت است که خوبانْ همه در رَقص دَرآیَند
اَنْگشت زنان گشته که از پرده بِجَستیم

یک لحظه بَلانوشِ رَهِ عشق قَدیمیم
یک لحظه بلی گویِ مُناجاتِ اَلَسْتیم

از گفتِ بلی صبر نداریم، اَزیرا
بِسْرشته و بَررُستهٔ سَغْراقِ اَلَسْتیم

بالا همه باغ آمد و پَستیْ هَمِگی گنج
ما بوالْعَجَبانیم، نه بالا و نه پَستیم

خاموش! که تا هستیِ او کرد تَجَلّی
هستیم بدان سانْ که ندانیم کِه هستیم

تو دست بِنِه بر رَگِ ما خواجه حَکیما
کَزْ دست شُدسْتیم، بِبین تا زِ چه دستیم

هر چند پَرَستیدنِ بُت مایهٔ کُفر است
ما کافرِ عشقیم گَرین بُت نَپَرستیم

جُز قِصّهٔ شَمسُ الْحَقِ تبریز مگویید
از ماهْ مگویید، که خورشید پَرَستیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۷۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۷۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.