۳۶۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۴۷۱

مَخْمورم پُرخواره، اندازه‌‌ نمی‌‌دانم
جُز شیوهٔ آن غَمْزهٔ غَمّازه‌‌ نمی‌‌دانم

یاران بِخَبَر بودند، دروازه بُرون رفتند
من‌‌ بی‌‌رَهْ و سَرمَستَم، دروازه‌‌ نمی‌‌دانم

آوازهٔ آن یاران، چون مُشکْ جهان پُر شُد
ز آواز بِشَد عقلم، آوازه‌‌ نمی‌‌دانم

تا رویِ تو را دیدم من هَمچو گُلِ تازه
گشتم خَرِف و کُهنه، اَرْ تازه‌‌ نمی‌‌دانم

گویند که لُقمان را، یک کازهٔ تَنگی بُد
زین کوزه مَیی خوردم، کان کازه‌‌ نمی‌‌دانم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۷۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۷۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.