۳۴۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۴۶۸

امروز خوشم با تو، جانِ تو و فردا هم
از تو شِکَراَفْشانَم، این جا هم و آن جا هم

دل بادهٔ تو خورده، وَزْ خانه سَفَر کرده
ما‌‌ بی‌‌دل و دلْ با تو، با ما هم و‌‌ بی‌‌ما هم

ای دل که رَوانی تو آن سویْ که دانی تو
خِدمَت بِرَسان از ما، آن جا و مُوَصّی هم

ما مُنْتَظرِ وَقت و دلْ ناظِرِ تو دایم
در حالَتِ آرامش، در شورش و غوغا هم

از باده و بادِ تو، چون موج شُده این دل
در مَستی و پَستی خوش، در رِفْعَت و بالا هم

ابرِ خوشِ لُطفِ تو، با جان و رَوانِ ما
در خاکْ اثر کرده، در صخره و خارا هم

با تو پس از این عالَم،‌‌ بی‌‌نَقْشِ بَنی آدم
خوش خَلْوَتِ جان باشد، آمیزشِ جان‌ها ‌هم

زان غَمْزهٔ مَستِ تو، زان جادو و جادوخو
خیره شده هر دیده، نادان هم و دانا هم

من نَنگ‌‌ نمی‌‌دارم، مَجنونم و می‌دانی
هم عِرقِ جُنون دارم از مایه و سودا هم

از آتش و آبِ او، ای جُسته نشان بِنْگَر
در آبِ دو چَشمِ ما، در زَردیِ سیما هم

در عالَمِ آب و گِل، در پَردهٔ جان و دل
هم ایمِنی از عشقَت، وین فِتْنه و غوغا هم

زانْ طُرّهٔ روحانی، زان سِلسِلهٔ جانی
زُنّارِ تو بَربَسته، هم مومن و تَرسا هم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۶۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۶۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.