۳۲۸ بار خوانده شده
ز بخت نارسا نگرفت دستمگردن مینا
مگر مژگان دماند اشک وگیرد دامن مینا
درین میخانهتا ساغرکشی ساز ندامتکن
گلوی بسملی میافشرد خندیدن مینا
زبان تاک تا دم میزند تبخاله میبندد
که برق می نمیگنجد مگردرخرمن مینا
بهاری در نظرگل میکند ما نمیدانم
بهطبع غنچهها رنگ ست یا خون درتن مینا
خیال مستی آن چشم هرجا می فروشآید
عرق بیرونکشد شرم از جبین روشن مینا
نشاط جاودان خواهی دلی راصید الفتکن
که مستیهاست موقوف بهدست آوردن مینا
اگر از ساغر آگاهی دل نشئهای داری
به رنگ پرتومی طوفکن پیرامن مینا
تو ای غافل چرا پیمانهٔ عبرت نمیگیری
که عشرت جام در خون میزند از شیون مینا
به خود بالیدن گردون هوایی در قفس دارد
خلا میزاید ازکیفیت آبستن مینا
میی در چشم داریم الوداع ای رنج مخموری
که امشب موج اشکی بردهام تا دامن مینا
اگرسنگ رهت هوش است فال می پرستی زن
که از خود برنخیزی بیعصایگردن مینا
به حرف ناملایم زحمت دلها مشو بیدل
که هرجا جنس سنگی هست باشد دشمن مینا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
مگر مژگان دماند اشک وگیرد دامن مینا
درین میخانهتا ساغرکشی ساز ندامتکن
گلوی بسملی میافشرد خندیدن مینا
زبان تاک تا دم میزند تبخاله میبندد
که برق می نمیگنجد مگردرخرمن مینا
بهاری در نظرگل میکند ما نمیدانم
بهطبع غنچهها رنگ ست یا خون درتن مینا
خیال مستی آن چشم هرجا می فروشآید
عرق بیرونکشد شرم از جبین روشن مینا
نشاط جاودان خواهی دلی راصید الفتکن
که مستیهاست موقوف بهدست آوردن مینا
اگر از ساغر آگاهی دل نشئهای داری
به رنگ پرتومی طوفکن پیرامن مینا
تو ای غافل چرا پیمانهٔ عبرت نمیگیری
که عشرت جام در خون میزند از شیون مینا
به خود بالیدن گردون هوایی در قفس دارد
خلا میزاید ازکیفیت آبستن مینا
میی در چشم داریم الوداع ای رنج مخموری
که امشب موج اشکی بردهام تا دامن مینا
اگرسنگ رهت هوش است فال می پرستی زن
که از خود برنخیزی بیعصایگردن مینا
به حرف ناملایم زحمت دلها مشو بیدل
که هرجا جنس سنگی هست باشد دشمن مینا
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۶۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۷۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.