۲۸۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۰۰

هرجا روی ای ناله سلامی ببر ازما
یادش دل ما برد به جای دگر از ما

امید حریف نفس سست عنان نیست
ما را برسانید به او پیشتر از ما

دل را فلک آخر به‌گدازی نپسندید
هیهات چه برسنگ زد این شیشه‌گراز ما

تاکی هوس آوارهٔ پرواز توان زیست
یارب‌که جداکرد سر زیر پر از ما؟

آیینه به بر غافل از آن جلوه دمیدیم
جز ما نتوان یافت‌کسی را بتر از ما

بی‌پردگی آیینهٔ آثار غنا نیست
عریانی ما برد کلا‌ه وکمر از ما

گوهر ز قناعت‌گره طبع محیط است
ازکس دل پر نیست فلک را مگر از ما

کس آینه بر طاق تغافل نپسندد
از خود نگرفتی خبر ای بیخبر از ما

ما را ز درت جرأت دوری چه خیال است
صد مرحله دوراست درین ره جگراز ما

تا حشر درین بزم محال است توان برد
خلوت زتو و عالم بیرون در از ما

عمری‌ست وفا ممتحن ناز و نیاز است
نی تیغ ز دست تو جدا شد نه سر از ما

زحمتکش وهمیم چه ادبار و چه اقبال
بیدل نتوان‌گفت شب از ما سحر از ما
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۹۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۰۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.