۵۳۱ بار خوانده شده
تا عاشقِ آن یارم، بیکارم و بر کارم
سَرگشته و پابَرجا، مانندهٔ پَرگارم
مانندهٔ مِرّیخی، با ماه و فَلَک خَشمَم
وَزْ چَرخِ کُلَهْ زَرّین، در نَنگم و در عارم
گَر خویشِ مَنی یارا میبین که چه بیخویشم
زَاسْرار چه میپُرسی، چون شُهره و اِظْهارم؟
جُز خونِ دلِ عاشق، آن شیر نَیاشامَد
من زادهٔ آن شیرم، دلْ جویَم و خونْ خوارم
رَنْجورم و میدانی، هم فاتحه میخوانی
ای دوست نمیبینی، کَزْ فاتحه بیمارم؟
حَلّاجِ اشارت گو، از خَلْق به دار آمد
وَزْ تُندیِ اسرارم، حَلّاج زَنَد دارَم
اِقْرار مَکُن خواجه من با تو نمیگویم
من مُرده نمیشویَم، من خاره نمیخارم
ای مُنْکِرِ مَخْدومیِ شَمسُ الْحَقِ تبریزی
زِاقْرارِ چو تو کوری، بیزارم و بیزارم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
سَرگشته و پابَرجا، مانندهٔ پَرگارم
مانندهٔ مِرّیخی، با ماه و فَلَک خَشمَم
وَزْ چَرخِ کُلَهْ زَرّین، در نَنگم و در عارم
گَر خویشِ مَنی یارا میبین که چه بیخویشم
زَاسْرار چه میپُرسی، چون شُهره و اِظْهارم؟
جُز خونِ دلِ عاشق، آن شیر نَیاشامَد
من زادهٔ آن شیرم، دلْ جویَم و خونْ خوارم
رَنْجورم و میدانی، هم فاتحه میخوانی
ای دوست نمیبینی، کَزْ فاتحه بیمارم؟
حَلّاجِ اشارت گو، از خَلْق به دار آمد
وَزْ تُندیِ اسرارم، حَلّاج زَنَد دارَم
اِقْرار مَکُن خواجه من با تو نمیگویم
من مُرده نمیشویَم، من خاره نمیخارم
ای مُنْکِرِ مَخْدومیِ شَمسُ الْحَقِ تبریزی
زِاقْرارِ چو تو کوری، بیزارم و بیزارم
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۵۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۶۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.