۳۷۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۴۵۱

گَر تو بِنِمی خُسپی، بِنْشین تو که من خُفتَم
تو قِصّهٔ خود می‌گو، من قِصّهٔ خود گفتم

بس کردم از دَستان، زیرا مَثَلِ مَستان
از خوابْ به هر سویی، می‌جُنبَم و می­اُفتم

من تشنهٔ آن یارم، گَر خفته و بیدارم
با نَقْشِ خیالِ او، همراهم و هم جُفتم

چون صورتِ آیینه، من تابِعِ آن رویَم
زان رو صِفَتِ او را، بِنْمودم و بِنْهُفتم

آن دَم که بِخَندید او، من نیز بِخَندیدم
وان دَم که بَرآشُفت او، من نیز بَرآشُفتم

باقیش بگو تو هم، زیرا که زِ بَحرِ توست
دُرهایِ مَعانی که در رشتهٔ دَم سُفتَم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۵۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.