۳۶۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۴۵۰

بِسْتان قَدَح از دستم، ای مَست که من مَستم
کَزْ حَلْقهٔ هُشیاران، این ساعت وارَستم

هُشیار بَرِ رِنْدی، ضِدّی بُوَد و ضِدّی
هم رَنگ شو ای خواجه گَر فوقَم اگر پَستم

هر چیز که اندیشی از جنگ، از آن دورَم
هر چیز که اندیشی از مِهْر من آنَستم

تا عشقِ تو بِگْرفتم، سودایِ تو پَذْرُفتم
با جنگِ تو یکتایم، با صُلحِ تو هم دَستم

اِسْپانَخِ خویشَم دان، با تُرش پَز و شیرین
با هر چه شُدم پُخته، تا با تو بِپِیوستم

بیکار بُوَد سازِش، سازِش نَبُوَد نازِش
گَرجَست غَلَط از من، من مَست بُرون جَستم

مَستی تو و مَستی من، بَربسته به هم دامَن
چون دسته و چون هاوَن، دو هست و یکی هستم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۴۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۵۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.