۳۲۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۱

نیستی پیشه‌کن از عالم پندار برآ
خوابش راکم شمر از زحمت بسیار برآ

قلقل ما و منت پر به‌گلو افتاده‌ست
بشکن این شیشه وچون باده به یکبار برآ

تا به‌کی فرصت دیدار به خوابت‌گذرد
چون شررجهدکن ویک مژه بیدار برآ

همه کس آینه‌پردازی عنقا دارد
تو هم از خویش نگردیده نمودار برآ

خودفروشی همه جا تخته نموده‌ست دکان
خواه در خانه‌نشین خواه به بازار برآ

سرسری نیست هوای سربام تحقیق
ترک دعوی‌کن ولختی به سرداربرآ

ناله هم بی‌مددی نیست به معراج قبول
بال اگر ماند ز پر؟ به منقار برآ

تاکند حسن ادا طوطی این انجمنت
با حدیث لبش از؟‌ه شکربار برآ

ماه نو منفعل وضع غرور است اینجا
گربه افلاک برآی؟ که نگسونسار برآ

دادرس آینه بر طاق تغافل دارد
همچو آه از دل مأیوس به زنهار برآ

شمع را تا نفسی هست بجا، باید سوخت
سخت وامانده‌ای از پای خود ای‌خار برآ

تکیه بر عافیت ازقامت پیری ستم است
بیدل از سایهٔ این خم شده دیوار برآ
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.