۳۹۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۴

درمحفل ما ومنم‌، محو صفیر هرصدا
نم‌خورده ساز وحشتم‌، زین‌نغمه‌های‌ترصدا

حیرت نوا افسانه‌ام‌، از خویش پر بیگانه‌ام
تا در درون خانه‌ام دارم برون در صدا

یاد نگاه سرمه‌گون خوانده‌ست بر حالم فسون
مشکل‌که بیمار مرا برخیزد از بستر صدا

در فکر آن موی میان از بس‌که‌گشتم ناتوان
می‌چربدم صد پیرهن بر پیکر لاغر صدا

زان جلوه یک مژگان زدن آیینه را غافل شدن
دارد چو زنجیر جنون جوشاندن از جوهرصدا

رنج غم و شادی مبر،‌کو مطرب وکو نوحه‌گر
مشت سپند بی‌خبر دارد درین مجمر صدا

درکاروان وهم‌و ظن‌، نی غربت‌است ونی وطن
خلقی زگرد ما ومن بسته‌ست محمل بر صدا

از حرف و صوت بی‌اثر شد جهل لنگر دارتر
برکوه خواند ناکجا افسون بال و پر صدا

چند از تپش پرداختن‌، تیغ تظلم آختن
بیرون نخواهد تاختن زین‌گنبد بی‌در صدا

آخر درین بزم تعب افسانه ماند و رفت شب
ز بس به‌خشکی زد طرب‌می‌گشت درساغر صدا

آسان نبود ای بی‌خبر از شوق دل بردن اثر
درخود شکستم‌آنقدرکاین صفحه زد مسطر صدا

بیدل به خود تا زنده‌ام صبح قیامت خنده‌ام
کز شور نظم افکنده‌ام درگوشهای کر صدا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.