۳۶۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۴۳۷

چو رَعد و برق می‌خندد، ثَنا و حَمْد می‌خوانم
چو چَرخِ صافِ پُرنورم، به گِردِ ماه گَردانم

زبانم عُقده‌‌‌یی دارد چو موسی من زِ فرعونان
زِرَشکِ آن که فرعونی خَبَر یابد زِ بُرهانم

فروبَندید دستم را چو دَریابید هستم را
به لشکرگاهِ فرعونی، که من جاسوسِ سُلطانم

نه جاسوسم، نه ناموسم، من از اسرارِ قُدّوسَم
رَها کُن، چون که سَرمَستم، که تا لافی بِپَّرانم

زِ باده باد می‌خیزد، که بادهْ باد اَنگیزد
خصوصا این چُنین باده، که من از وِیْ پَریشانم

همه زُهّادِ عالَم را، اگر بویی رَسَد زین میْ
چه ویرانی پدید آید، چه گویم من؟‌ نمی‌دانم

چه جایِ میْ که گر بویی ازان اَنْفاسِ سَرمَستان
رَسَد در سنگ و در مَرمَر، بِلافَد کآبِ حیوانم

وجودِ من عَزَبْخانه­ست و آن مَستان دَرو جَمعَند
دِلَم حیرانْ کَزیشانَم، عَجَب، یا خود من ایشانم

اگر من جِنْسِ ایشانم، وَگَر من غیرِ ایشانم
‌‌‌نمی‌دانم، همین دانم که من در روح و ریحانم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۳۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۳۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.