۵۱۶ بار خوانده شده
نَهادم پایْ در عشقی، که بر عُشّاقْ سَر باشم
مَنَم فرزندِ عشقِ جان، ولی پیش از پدر باشم
اگر چه روغَنِ بادامْ از بادامْ میزایَد
هَمی گوید که جان دانَد که من بیش از شَجَر باشم
به ظاهربین هَمیگوید، چو مَسجودِ مَلایک شُد
که ای اَبْلَه رَوا داری که جسمِ مُخْتَصَر باشم؟
زمانی بر کَفِ عشقَش، چو سیمابی هَمیلَرزَم
زمانی در بَرِ مَعْدن، همه دل هَمچو زَر باشم
مَنَم پیدا و ناپیدا، چو جان و عشقْ در قالَب
گَهی اَنْدَر میانْ پنهان، گَهی شُهره کَمَر باشم
دَران زُلفینِ آن یارم، چه سوداها که من دارم
گَهی در حَلْقه میآیم، گَهی حَلْقه شُمَر باشم
اگر عالَم بَقا یابد هزارانْ قَرن و من رَفته
میانِ عاشقان هر شبْ سَمَر باشم، سَمَر باشم
مرا معشوقِ پنهانی، چو خود پنهان هَمیخواهد
وَگَر نی رَغْمِ شب کوران، عِیانْ هَمچون قَمَر باشم
مرا گَردون هَمیگوید که چون مَهْ بر سَرَت دارم
بِگُفتم نیک میگویی، بِپُرس از من اگر باشم
اگر ساحِل شود جَنَّت، دَرو ماهی نَیارامَد
حَدیثِ شَهْدِ او گویم، پس آن گَهْ در شِکَر باشم
به روزِ وصل اگر ما را از آن دِلْدار بِشْناسی
پس آن دِلْبَر دِگَر باشد، منِ بیدل دِگَر باشم
بِسوزا این تَنَم گَر من، زِ هر آتش بَراَفْروزَم
مَبادم آب اگر خود من زِ هر سیلاب تَر باشم
دَران مَحوی که شَمسُ الدّینِ تبریزیم پالایَد
مَلَک را بال میریزد، من آن جا چون بَشَر باشم؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
مَنَم فرزندِ عشقِ جان، ولی پیش از پدر باشم
اگر چه روغَنِ بادامْ از بادامْ میزایَد
هَمی گوید که جان دانَد که من بیش از شَجَر باشم
به ظاهربین هَمیگوید، چو مَسجودِ مَلایک شُد
که ای اَبْلَه رَوا داری که جسمِ مُخْتَصَر باشم؟
زمانی بر کَفِ عشقَش، چو سیمابی هَمیلَرزَم
زمانی در بَرِ مَعْدن، همه دل هَمچو زَر باشم
مَنَم پیدا و ناپیدا، چو جان و عشقْ در قالَب
گَهی اَنْدَر میانْ پنهان، گَهی شُهره کَمَر باشم
دَران زُلفینِ آن یارم، چه سوداها که من دارم
گَهی در حَلْقه میآیم، گَهی حَلْقه شُمَر باشم
اگر عالَم بَقا یابد هزارانْ قَرن و من رَفته
میانِ عاشقان هر شبْ سَمَر باشم، سَمَر باشم
مرا معشوقِ پنهانی، چو خود پنهان هَمیخواهد
وَگَر نی رَغْمِ شب کوران، عِیانْ هَمچون قَمَر باشم
مرا گَردون هَمیگوید که چون مَهْ بر سَرَت دارم
بِگُفتم نیک میگویی، بِپُرس از من اگر باشم
اگر ساحِل شود جَنَّت، دَرو ماهی نَیارامَد
حَدیثِ شَهْدِ او گویم، پس آن گَهْ در شِکَر باشم
به روزِ وصل اگر ما را از آن دِلْدار بِشْناسی
پس آن دِلْبَر دِگَر باشد، منِ بیدل دِگَر باشم
بِسوزا این تَنَم گَر من، زِ هر آتش بَراَفْروزَم
مَبادم آب اگر خود من زِ هر سیلاب تَر باشم
دَران مَحوی که شَمسُ الدّینِ تبریزیم پالایَد
مَلَک را بال میریزد، من آن جا چون بَشَر باشم؟
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۲۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۳۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.