۸۸۰ بار خوانده شده
چه دانی تو که در باطن، چه شاهی همنشین دارم؟
رُخِ زَرّینِ من مَنْگَر، که پایِ آهنین دارم
بدان شَهْ که مرا آوَرْد کُلّی رویْ آوَرْدم
وَزان کو آفریدسْتَم، هزاران آفرین دارم
گَهی خورشید را مانَم، گَهی دریایِ گوهر را
درونْ عِزِّ فَلَک دارم، بُرونْ ذُلِّ زمین دارم
درونِ خُمرهٔ عالَم، چو زنبوری هَمیگردم
مَبین تو نالهام تنها، که خانهیْ اَنْگبین دارم
دِلا گَر طالِبِ مایی، بَرآ بر چَرخِ خَضْرایی
چُنان قصریست حِصْنِ من، که اَمْنُ الْامِنین دارم
چه باهول است آن آبی، که این چَرخ است از او گَردان
چو من دولابِ آن آبَم، چُنین شیرینْ حَنین دارم
چو دیو و آدمیّ و جِن، هَمیبینی به فَرمانَم
نمیدانی سُلَیمانم که در خاتَمْ نِگین دارم؟
چرا پَژمُرده باشم من؟ که بِشْکُفتهست هرجُزوَم
چرا خَربَنده باشم من؟ بُراقی زیرِ زین دارم
چرا از ماه وامانَم؟ نه عقرب کوفت بر پایَم
چرا زینْ چاه بَرْنایَم؟ چون من حَبْلِ مَتین دارم
کبوترخانهیی کردم کبوترهایِ جانها را
بِپَر ای مُرغِ جان این سو، که صد بُرجِ حَصین دارم
شُعاعِ آفتابَم من، اگر در خانهها گَردم
عَقیق و زَرّ و یاقوتَم، وِلادَت زآب و طین دارم
تو هر گوهر که میبینی، بِجو دُرّی دِگَر در وِیْ
که هر ذَرّه هَمیگوید که در باطنْ دَفین دارم
تو را هر گوهری گوید مَشو قانِعْ به حُسنِ من
که از شَمعِ ضَمیر است آن که نوری در جَبین دارم
خَمُش کردم که آن هوشی که دَریابَد نداری تو
مَجُنْبان گوش و مَفْریبان، که چَشمی هوش بین دارم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
رُخِ زَرّینِ من مَنْگَر، که پایِ آهنین دارم
بدان شَهْ که مرا آوَرْد کُلّی رویْ آوَرْدم
وَزان کو آفریدسْتَم، هزاران آفرین دارم
گَهی خورشید را مانَم، گَهی دریایِ گوهر را
درونْ عِزِّ فَلَک دارم، بُرونْ ذُلِّ زمین دارم
درونِ خُمرهٔ عالَم، چو زنبوری هَمیگردم
مَبین تو نالهام تنها، که خانهیْ اَنْگبین دارم
دِلا گَر طالِبِ مایی، بَرآ بر چَرخِ خَضْرایی
چُنان قصریست حِصْنِ من، که اَمْنُ الْامِنین دارم
چه باهول است آن آبی، که این چَرخ است از او گَردان
چو من دولابِ آن آبَم، چُنین شیرینْ حَنین دارم
چو دیو و آدمیّ و جِن، هَمیبینی به فَرمانَم
نمیدانی سُلَیمانم که در خاتَمْ نِگین دارم؟
چرا پَژمُرده باشم من؟ که بِشْکُفتهست هرجُزوَم
چرا خَربَنده باشم من؟ بُراقی زیرِ زین دارم
چرا از ماه وامانَم؟ نه عقرب کوفت بر پایَم
چرا زینْ چاه بَرْنایَم؟ چون من حَبْلِ مَتین دارم
کبوترخانهیی کردم کبوترهایِ جانها را
بِپَر ای مُرغِ جان این سو، که صد بُرجِ حَصین دارم
شُعاعِ آفتابَم من، اگر در خانهها گَردم
عَقیق و زَرّ و یاقوتَم، وِلادَت زآب و طین دارم
تو هر گوهر که میبینی، بِجو دُرّی دِگَر در وِیْ
که هر ذَرّه هَمیگوید که در باطنْ دَفین دارم
تو را هر گوهری گوید مَشو قانِعْ به حُسنِ من
که از شَمعِ ضَمیر است آن که نوری در جَبین دارم
خَمُش کردم که آن هوشی که دَریابَد نداری تو
مَجُنْبان گوش و مَفْریبان، که چَشمی هوش بین دارم
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۲۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۲۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.