۹۸۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۴۱۴

درخت و آتشی دیدم، نِدا آمد که جانانم
مرا می‌خواند آن آتش، مگر موسیِّ عِمْرانم؟

دَخَلْتُ التّیهَ بِالْبَلْوی وَ ذُقْتُ الْمَنَّ وَ السَّلْوی
چهل سال است چون موسی به گِردِ این بیابانم

مَپُرس از کَشتی و دریا، بیا بِنْگَر عَجایب‌ها
که چندین سال من کَشتی، دَرین خُشکی‌ همی‌رانم

بیا ای جان، تویی موسیّ وین قالَبْ عَصایِ تو
چو بَرگیری، عَصا گردم، چو اَفْکَندیمْ ثُعْبانم

تویی عیسیّ و من مُرغَت، تو مُرغی ساختی از گِل
چُنان که دردَمی در من، چُنان در اوجْ پَرّانم

مَنَم اُسْتونِ آن مَسجد، که مَسْنَد ساخت پیغامبر
چو او مَسنَد دِگَر سازد، زِ دَردِ هَجْر نالانم

خداوندِ خداوندان و صورت سازِ‌ بی‌صورت
چه صورت می‌کَشی بر من، تو دانی، من‌ نمی‌دانم

گَهی سنگم، گَهی آهن، زمانی آتشَم جُمله
گَهی میزانِ‌ بی‌سنگم، گَهی هم سنگ و میزانم

زمانی می‌چَرَم این جا، زمانی می‌چَرَند از من
گَهی گُرگم، گَهی میشَم، گَهی خود شکلِ چوپانم

هَیولایی نشان آمد، نشانْ دایم کجا مانَد
نه این مانَد، نه آن مانَد، بِدانَد آنِ منْ آنم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۱۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۱۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.