۴۰۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۴۱۲

بیا هر کَس که می‌خواهد که تا با وِیْ گِرو بَندَم
که سنگِ خاره جانْ گیرد، به پیوندِ خداوندم

هَمی گفتم به گُل روزی زِهی خَندانْ قَلاووزی
مرا گُل گفت می‌دانی تو باری کَزْ چه می‌خَندم

خیالِ شاهِ خوش خویَم، تَبَسُّم کرد در رویَم
چُنین شُد نَسل بر نَسلَم، چُنین فرزندِ فرزندم

شَهِ من گفت هر مِسکینْ که عُمرش نیست، من عُمرَم
بدین وَعده منِ مِسکین، امید از عُمر بَرکَندم

دلِ من بانگ بر من زد، چه باشد قَدْرِ عُمری خَود؟
چه مِنَّت می‌نَهی بر من؟ تو خود چندیّ و من چندم؟

شَهی کَزْ لُطف می‌آید، اگر مِنَّت نَهَد شاید
که چاهی پُرحَدَث بودی، مَنَت از زَر دَرآگَندم

کَمَر نابَسته در خِدمَت، مرا تاجِ خِرَد داد او
تو خود اندیشه کُن با خَود، چه بَخشَد گَر بِپِیوندم

یَقُولُ الْعِشْقُ لی سِرّا تَنافَسْ وَ اغْتَنِمْ بِرّا
وَ لا تَفْجُرْ وَ لا تَهْجُرْ و اِلّا تَبْتَئِسْ، تَنْدَم

همه شاهانْ غُلامان را، به خُرسندی ثَنا گفته
همه خَشمِ خداوندی بَرِ من این که خُرسندم

مَضی فی صَحْوَتَی یَوْمی وَ فاضَ السُّکْرُ فی قَوْمی
فَاَسْرِعْ وَ اسْقِنی خَمْرا حُمَیْرا تُشْبِهُ العَنْدَم

بیا دَردِه یکی جامی، پُر از شادیّ و آرامی
که بِنْمایَم سَرانجامی، چو مَخْموران بِپُرسَندم

مَیازارید از خویَم که من بسیار می‌گویم
جهانی طوطیان دارم اگر بسیار شُد قَندَم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۱۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۱۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.