۳۱۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۳۸۹

ای پاکْ رو چون جامِ جَم، وَزْعشقِ آن مَهْ مُتَّهَم
این مرگ خود پیدا کُند پاکی تو را، کَم خور تو غَم

ای جانِ منْ با جانِ تو، جویایِ دُر در بَحْرِ خون
تا دُر کِه را پیدا شود، پیدا شود ای جانِ عَم

من چون شَوَم کوته نَظَر، در عشقِ آن بَحرِ گُهَر؟
کَز ساحلِ دریایِ جان، آید بِشارَت دَم به دَم

من تَرکِ فَضْل و فاضلی کردم به عشقْ از کاهِلی
کَزْ عشقِ شَهْ کَمْ بیشی است، وَزْعشقِ شَهْ بیشی‌ست کَم

بیخِ دل از صَفرایِ او می‌خورْد، زد زردی به رُخ
چون دیده عشقَش بر رُخَم، زد بر رُخَم آن شَهْ رَقَم

تَلْوینِ این رُخسار بین، در عشقِ بی‌تَلْوینْ شَهی
گاه از غَمَش چون زَعفَران، گاه از خَجالَتْ چون بَقَم

من فانیِ مُطْلَق شُدم، تا تَرجُمانِ حَق شُدم
گَر مَست و هُشیارم زِ منْ کَس نَشْنَود خود بیش و کم

بازارِ مصر اَنْدَرشُدم، تا جانِبِ مِهْتَر شُدم
دیدم یکی یوسُف رُخی، گفتم به غَفلت ذابِکَم

گفتا عزیزِ مصر گَر تو عاشقی بَخشیدَمَت
مِنْ غایَةِ الْإحسانِ اَوْمِنْ جُودِهِ اَوْمِنْ کَرَم

من قَدْرِ آن نَشْناختم، آن را هَوَس پِنْداشتم
یا حَسْرَتی مِنْ هَجْرِهِ، یا غَبْنَتی یا ذَا النَّدَم

ای صد مُحال از قُوَّتَش گشته حقیقت، عینِ حال
ما کانَ فِی الدّارَیْنِ قَطْ، وَاللّهِ مِثْلُ ذی الْقَدَم

تبریز این تَعظیم را، تو از اَلَست آورده‌یی
از مَفْخَرِ من، شَمسِ دین، از اوَّلِ جَفَّ الْقَلَم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۳۸۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۳۹۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.