۳۳۸ بار خوانده شده

علمی که تو آموزی مشتاق نگاهی نیست

علمی که تو آموزی مشتاق نگاهی نیست
واماندهٔ راهی هست آوارهٔ راهی نیست

آدم که ضمیر او نقش دو جهان ریزد
با لذت آهی هست بی لذت آهی نیست

هر چند که عشق او آوارهٔ راهی کرد
داغی که جگر سوزد در سینهٔ ماهی نیست

من چشم نه بردارم از روی نگارینش
آن مست تغافل را توفیق نگاهی نیست

اقبال قبا پوشد در کار جهان کوشد
دریاب که درویشی با دلق و کلاهی نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:نیابی در جهان یاری که داند دلنوازی را
گوهر بعدی:چو خورشید سحر پیدا نگاهی می توان کردن
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.