۳۱۵ بار خوانده شده

ز سلطان کنم آرزوی نگاهی

ز سلطان کنم آرزوی نگاهی
مسلمانم از گل نسازم الهی

دل بی نیازی که در سینه دارم
گدارا دهد شیوهٔ پادشاهی

ز گردون فتد آنچه بر لالهٔ من
فرو ریزم او را به برگ گیاهی

چو پروین فرو ناید اندیشهٔ من
به دریوزهٔ پرتو مهر و ماهی

اگر آفتابی سوی من خرامد
به شوخی بگردانم او را ز راهی

به آن آب و تابی که فطرت ببخشد
درخشم چو برقی به ابر سیاهی

ره و رسم فرمانروایان شناسم
خران بر سر بام و یوسف بچاهی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:خضر وقت از خلوت دشت حجاز آید برون
گوهر بعدی:با نشئه درویشی در ساز و دمادم زن
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.