۴۴۴ بار خوانده شده

خضر وقت از خلوت دشت حجاز آید برون

خضر وقت از خلوت دشت حجاز آید برون
کاروان زین وادی دور و دراز آید برون

من به سیمای غلامان فر سلطان دیده ام
شعلهٔ محمود از خاک ایاز آید برون

عمر ها در کعبه و بتخانه می نالد حیات
تا ز بزم عشق یک دانای راز آید برون

طرح نو می افکند اندر ضمیر کائنات
ناله ها کز سینهٔ اهل نیاز آید برون

چنگ را گیرید از دستم که کار از دست رفت
نغمه ام خون گشت و از رگهای ساز آید برون
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:چو موج مست خودی باش و سر بطوفان کش
گوهر بعدی:ز سلطان کنم آرزوی نگاهی
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.