۳۴۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۳۸۰

دی بر سَرَم تاجِ زَری بِنْهاده است آن دِلْبَرم
چندانک سیلی می‌زَنی، آن می‌نَیُفتَد از سَرَم

شاهِ کُلَه دوزِ اَبَد، بر فَرقِ من از فَرقِ خود
شب پوشِ عشقِ خود نَهَد، پاینده باشد لاجَرَم

وَرْسَر نَمانَد با کُلَه، من سَر شَوَم جُمله چو مَهْ
زیرا که بی‌حُقّه و صَدَف، رَخشان تَر آید گوهرم

اینک سَر و گُرزِ گِران، می‌زَن برایِ اِمْتِحان
وَرْبِشْکَنَد این استخوان، از عقل و جانْ مَغزین تَرم

آن جَوْزِ بی‌مَغزی بُوَد، کو پوست بُگْزیده بُوَد
او ذوق کِی دیده بُوَد از لَوزیِ پیغامْبَرم؟

لَوْزینهٔ پُر جَوْزِ او، پُر شِکَّر و پُر لَوْزِ او
شیرین کُند حَلْق و لَبَم، نوری نَهَد در مَنْظَرم

چون مغز یابی ای پسر، از پوستْ بَرداری نَظَر
در کویِ عیسی آمدی، دیگر نگویی کو خَرَم؟

ای جانِ منْ تا کِی گِلِه؟ یک خَر تو کم گیر از گَلِه
در زَفتیِ فارِس نِگَر، نی بارگیرِ لاغَرَم

زَفتیِّ عاشق را بِدان از زَفتیِ معشوقِ او
زیرا که کِبْرِ عاشقان، خیزد زِاَللَّهُ اکْبَرَم

ای دَردهایِ آه گو، اَه اَه مگو، اَللَّه گو
از چَهْ مگو، از جاه گو، ای یوسُفِ جانْ پَروَرم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۳۷۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۳۸۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.