۷۶۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۳۷۷

ای با من و پنهانْ چو دل، از دلْ سَلامَت می‌کُنم
تو کعبه‌یی، هر جا رَوَم، قَصدِ مَقامَت می‌کُنم

هر جا که هستی حاضری، از دورْ در ما ناظِری
شب خانه روشن می‌شود چون یادِ نامَت می‌کُنم

گَهْ هَمچو بازِ آشنا بر دستِ تو پَر می‌زَنَم
گَهْ چون کبوتر پَر زَنانْ آهنگِ بامَت می‌کُنم

گَر غایبی هر دَم چرا، آسیب بر دل می‌زنی؟
وَرْحاضریْ پس من چرا در سینه دامَت می‌کُنم

دوری به تَن، لیک از دِلَم، اَنْدَر دلِ تو روزَنی‌ست
زان روزَنه دُزدیده من چون مَهْ پیامَت می‌کُنم

ای آفتاب از دورْ تو، بر ما فِرِستی نورْ تو
ای جانِ هر مَهْجور تو، جان را غُلامَت می‌کُنم

من آینه‌یْ دل را زِتو، این جا صِقالی می‌دَهَم
من گوشِ خود را دفترِ لُطفِ کَلامَت می‌کُنم

در گوشِ تو، در هوشِ تو، وَنْدَر دلِ پُرجوشِ تو
این‌ها چه باشد؟ تو مَنی، وین وَصْفِ عامَت می‌کُنم

ای دل نه اَنْدَر ماجَرا، می‌گفت آن دِلْبَر تو را
هرچند از تو کَم شود، از خودْ تَمامَت می‌کُنم؟

ای چاره در من چاره گَر، حیران شو و نَظّاره گَر
بِنْگَر کَزین جُمله صُوَر، این دَمْ کُدامَت می‌کُنم

گَهْ راست مانندِ اَلِف، گَهْ کَژْ چو حَرفِ مُختلف
یک لحظه پُخته می‌شوی، یک لحظه خامَت می‌کُنم

گَر سال‌ها رَه می‌رَوی، چون مُهره‌یی در دستِ من
چیزی که رامَش می‌کُنی، زان چیزْ رامَت می‌کُنم

ای شَهْ حُسام الدّین حَسَن، می‌گوی با جانان که من
جان را غَلافِ مَعرِفَت، بَهرِ حُسامَت می‌کُنم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۳۷۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۳۷۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.