۳۲۷ بار خوانده شده

جلال و هگل

می گشودم شبی به ناخن فکر
عقده های حکیم المانی

آنکه اندیشه اش برهنه نمود
ابدی راز کسوت آنی

پیش عرض خیال او گیتی
خجل آمد ز تنگ دامانی

چون بدریای او فرو رفتم
کشتی عقل گشت طوفانی

خواب بر من دمید افسونی
چشم بستم ز باقی و فانی

نگه شوق تیز تر گردید
چهره بنمود پیر یزدانی

آفتابی که از تجلی او
افق روم و شام نورانی

شعله اش در جهان تیره نهاد
به بیابان چراغ رهبانی

معنی از حرف او همی روید
صفت لاله های نعمانی

گفت با من چه خفته ئی بر خیز
به سرابی سفینه می رانی
به خرد راه عشق می پوئی؟
به چراغ آفتاب می جوئی؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:نیچه
گوهر بعدی:پتوفی
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.