۳۸۵ بار خوانده شده

به ملازمان سلطان خبری دهم ز رازی

به ملازمان سلطان خبری دهم ز رازی
که جهان توان گرفتن بنوای دلگدازی

به متاع خود چه نازی که بشهر دردمندان
دل غزنوی نیرزد به تبسم ایازی

همه ناز بی نیازی همه ساز بینوائی
دل شاه لرزه گیرد ز گدای بی نیازی

ز مقام من چه پرسی به طلسم دل اسیرم
نه نشیب من نشیبی نه فراز من فرازی

ره عاقلی رها کن که به او توان رسیدن
به دل نیازمندی به نگاه پاکبازی

به ره تو ناتمامم ز تغافل تو خامم
من و جان نیم سوزی تو و چشم نیم بازی

ره دیر تختهٔ گل ز جبین سجده ریزم
که نیاز من نگنجد به دو رکعت نمازی

ز ستیز آشنایان چه نیاز و ناز خیزد
دلکی بهانه سوزی نگهی بهانه سازی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:خیز و نقاب بر گشا پردگیان ساز را
گوهر بعدی:بیا که ساقی گلچهره دست بر چنگ است
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.