۲۹۹ بار خوانده شده

بهار تا به گلستان کشید بزم سرود

بهار تا به گلستان کشید بزم سرود
نوای بلبل شوریده چشم غنچه گشود

گمان مبر که سرشتند در ازل گل ما
که ما هنوز خیالیم در ضمیر وجود

به علم غره مشو کار می کشی دگر است
فقیه شهر گریبان و آستین آلود

بهار ، برگ پراکنده را بهم بر بست
نگاه ماست که بر لاله رنگ و آب افزود

نظر بخویش فروبسته را نشان این است
دگر سخن نسراید ز غایب و موجود

شبی به میکده خوش گفت پیر زنده دلی
به هر زمانه خلیل است و آتش نمرود

چه نقشها که نبستم به کارگاه حیات
چه رفتنی که نرفت و چه بودنی که نبود

به دیریان سخن نرم گو که عشق غیور
بنای بتکده افکند در دل محمود

بخاک هند نوای حیات بی اثر است
که مرده زنده نگردد ز نغمه داود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:تهذیب
گوهر بعدی:حلقه بستند سر تربت من نوحه کران
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.